سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

اَللّهُمَّ صَلّی عَلی مُحَمَّد وآل مُحَمَّد

 

 

فاتحه

  بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمـَنِ الرَّحِیمِ ﴿1﴾ 

الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿2﴾  الرَّحْمـنِ الرَّحِیمِ ﴿3﴾  مَـالِکِ یَوْمِ الدِّینِ ﴿4﴾  إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ﴿5﴾  اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ ﴿6﴾  صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ ﴿7﴾

 

  قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ﴿1﴾ اللَّهُ الصَّمَدُ ﴿2﴾  لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ ﴿3﴾  وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ ﴿4﴾
 

 
  فقط خدا

 

 

سفر، پایان یک راه و آغاز راه دیگر ،
حکایت ماندن و رفتن است.
ماندن، درانتظار و رفتن درآرزوی ماندن
و بالاخره  سفر یاد آورمرگ است.
گذاشتن و گذشتن.....

بریدن ازهمه تعلقات و گسستن از همه زندگی....

Picture from Hometown

گقتگو با خدا

خواب دیدم.در خواب با خدا گقتگویی داشتم.

خدا گفت:میخواهی با من صحبت کنی؟

گفتم:اگر وقت داشته باشید.

خدا لبخند زد،وقت من ابدی است.چه سوالاتی در ذهن داری،که میخواهی از من بپرسی؟

گفتم:چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب میکند؟

خدا پاسخ داد....

این که انها از بودن در دوران کودکی ملول میشوند.عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را میخورند.

این که سلامتشان را صرف به دست اوردن پول میکنن و بعد پولشان را خرج سلامتی میکنند.

این که با نگرانی نسبت به اینده زمان حال را قراموش شان میشود.

انچنان که دیگر نه در اینده زندگی میکنند و نه در حال.

این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد و چنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند.

خداوند دستهای مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم.

بعد پرسیدم...

به عنوان خالق انسانها میخواهید که انها چه درسهایی از زندگی را یاد بگیرند؟

خدا با لبخند پاسخ داد:

یاد بگیرند که نمیتوان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد،اما میتوان محبوب دیگران شد.

یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد،بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد.

یاد بگیرند که ظرق چند ثانیه میتوانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم،ایجاد کنیم . سالهل وقت لازم خوهد بود تا ان زخم التیام یابد.

با بخشیدن،بخشش یاد بگیرند.

یاد بگیرند کسانی هستند که انها را عمیقا دوست دارند اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند.

یاد بگیرند که میشود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و تن را متفاوت ببینند.

یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران انها را ببخشند بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند.

و یاد بگیرند که من این جا هستم.

همیشه



نویسنده: فروغ(شنبه 85/8/13 ساعت 5:19 صبح)

نظرات دیگران ( )

  فراموش شده

 

 



نویسنده: فروغ(جمعه 85/8/12 ساعت 2:12 صبح)

نظرات دیگران ( )

  اینم یه جور خدافظی

سلام

دوستی میگفت :

زندگی مثل شطرنج هست

اگه بازی نکنی میگن بلد نیست

اگه خوب بازی کنی ... همه میخوان شکستت بدهند***

خیلی متن قشنگیه . خیلییییییییییییییییی  البته از نظر خودم .

از همه دوستای خوبم که توی یاهو پیام میدن و توی میل  و ......

از همتون ممنونم . ولی هنوز خودمو پیدا نکردم که برگردم به 1 سال پیش

هنوز اون آدمی  که شما فکرشو میکنید هنوز بیدار نشده . . هنوز هم با  اشک چشمام شبها بسته میشه و با بغض صبحها بیدار میشم . هنوز  هم فکر میکنم خواب بودم و از دست دادن رضا یه کابوسه . ولی چیبگم؟

چیبگم که بودنش رویا بود و قدرشو ندونستم . حالا تا آخر عمرم توی کابوس میمونم .

ای خدا برای رفتن به اون طرف نمیشه پارتی بازی چیزی بکنی؟

همه چیز داره میخورتم . همه چیز عذابم میده . آخهههههههههه چی میشد . این  روزها رضا هم بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تا کی گریه پنهونی؟تا کی غم؟ تا کی سعی کنم که کسی ازم ناراحت نشه و ای داد بیداد

دوستای خوبم دیگه دارم برمیگردم بازم به لندن . از اینکه توی این 11 ماه توی ایران تحملم کردید ممنونم . از اینکه هرکدومتون برام سنگ صبور بودید ممنونم . از اینکه هر کدومتون چه آشنا چه غریب میخواست لبخندی به روم بیاره ممنونم . داشتم آدم میشدم ولی باز شکستم . بازم شکستم

                                                   



نویسنده: فروغ(سه شنبه 85/5/31 ساعت 1:34 عصر)

نظرات دیگران ( )

  دیگه 4 روز بیشتر نمونده:((

سلام .  بعد از چند وقت بهم ریختگی وبلاگم . امشب خدا بخواد درست شد .

یواش یواش داریم به سالگرد نزدیک میشیم .

صدای قدمهاشو میشه شنید . دلم بیشتر از همیشه میگیره . میدونی امشب میخوام چی بگم؟

میخوام بگم چرا خانمها و دختران ما فرق رو فراموش کردن؟

چرا مادرها دیگه فراموش کردن مه چیزی رو به دخترانشون یاد بدن که بعد از رفتنشون از این دنیا خدابیامرزی داشته باشن؟

وایییییییییییییییییی از دست  مرام این امروزیهاااااااااااااااااااااااااااااا

جمعه گذشته مادر رضا به خاطر سالگرد قمری فوت پسرش یه سفره ابولفضل انداخت  توی خونشون . که  یاد بیشتر از گل پرپرش بشه .

ولیییییییییییییییی

چرا برات بگم؟چی برات بگم که هنوز مثل دیوونه ها هستم

هنوز دلم شکستهههههههههههههههههه

میدونس چرا؟

الان میگم

چندتا خانم و دختر جوون . به جای رفتن به سالن عروسی اشتباها آژانس اونها رو به این مجلس آورده بود . وایییییییییییییی که دیدن اون لباسها و اون قیافه های این دو سه تا . منو در حد انفجار  آورده بود .

از ته دلم آرزو کردم . یا اینکه اینها . نمیدونن کجا اومدن . که این از نفهمیشون بود . اگه هم میدوننن از خدا میخوام . از خدا میخوامممممممممممم داغی به دلشون بزاره که بدونن از دست دادن یه جووون چه قد سخته :(( واقعا متاسفم برای تربیت این مادران . حالم از این مد امروزیها بهم میخوره . یعنی دنیا اینقدر پست شده که جلوی چشم عزادار خودمون باید چهره شاد و ادا های یه سری آدمها رو تحمل کنیم؟ وای که خدا با وجو د همه انتقادهایی که به همه کردن ولی دلم گرفتهههههههههههههههههههههههه چون فکر میکردم . دیگه اگه احترام خودمونو نگه نمیداریم لااقل احترام رفتگان رو داریم :::::::    اخه من نمیدونم . اینها فکر  میکنن توی مجالسی که یه چشم آدم خونه و یه چشمش اشک . کسی میاد برای پسرش دنبال عروس بگرده؟

 سیاه بخت بشه دختری که توی عزای رضا نیتش این بوده و هستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

جمعه سالگرد رضا هست و میدونم که توی این یک سال واقعا حوصله همه رو سر بردم . ولی واقعا خستم از دنیا .

شما هم دعا کنیم تا منم زودتر جای خودمو پیدا کنم و برم . چون .........

برای شادی روحش صلوات و فاتحه  یادت نره .

 امیوارم توی این ماه رجب خدا همه رفتگانمون رو رحمت کنه



نویسنده: فروغ(دوشنبه 85/5/9 ساعت 1:6 صبح)

نظرات دیگران ( )

  350 روز گذشت


دل شکستن کار انسان نیست

 حرفش را نزن

 خورده ای سوگند که روزی عهد ما را بشکنی؟

 این شکستن نا مسلمانیست

حرفش را نزن

حرف رفتن می زنی

وقتی که محتاج توام

رفتنت اغاز ویرانیست

حرفش را نزن

 

:::::::::::::::::::::::::::::::::

سلام .

روز مادر  رو تا یادم نرفته تبریک بگم .

اینروزا حال و هوای عجیب و غریبی دارم . نمیدونم چم شده . فقط از خدا میخوام که زودتر راه منم روشن کنه . . دوستی میگفت بعضی آدمها موقع مرگشون اینطوری میشن .

راضیم به رضای خودش

دوستی میگفت  زیارت بری خوب بشی

تا کی منو بطلبه .

عزیزی میگفت با نماز میتونی به خدا نزدیک تر بشی .

ولی لیاقت چی؟

داریم به ماه . مرداد نزدیک میشیم . توی این ماه لعنتی هیچی نمینویسم . هیچییییییی

خیلی دوست دارم بدونم آخه اون زیر خاک چی بر سر ما میاد؟

خدا . الان رضا  از وقتی اومده پیشت 1 سال بزرگتر شدهههههههههههه

خدا همه رفته هامونو بیامرز . و اول رضای ما رو

خدااااااااااااا

 روز نیست که یادت نکنم رضا .

توی همه روزهام هستی .

بودی و اینروزا پر رنگتر

رضا . کارتهای دعوت   برای مراسم آماده شده .

رضا . فروغ بمیره که آرزوی کارت عروسی تو رو داشت و الان

فروغ بمییییییییییییییییییره .

رضا  برام  دعا  کن داداشی

 



نویسنده: فروغ(سه شنبه 85/4/27 ساعت 12:57 صبح)

نظرات دیگران ( )

  365 روز گذشت


چه دنیای بی رحمی شده!

چقدر بی رحم!
 حتی برای لحظات تنهاییت،
 برای اشک هایت،
 برای ساعات غمگینیت،
 باید دلیل بیاوری،
 برای دیگرانی دلیل بیاوری که بی هیچ اجازه ای در باره ات قضاوت می کنند،
در ذهن خیالپردازشان،
 به تو چه لقب ها که نمی دهند و عجیب آنکه،
چنان واقعیت را با خیال پوچشان می آمیزند
 که خود حقیقت را به فراموشی می سپارند و
وقتی سعی می کنی به آنها بفهمانی که همه چیز آنطور که آنان فکر می کنند نیست،
 تنها به تو لبخند به ظاهر معنی دار می زنند

********

سلام .

ایام ایام سوگواری هست . اینروزا وقتی گریه میکنی دیگه کسی نمیگه بازم؟ دیگه دعوام نمیکنن . تا 1 سال ژیش دایم ژیش خودم میگفتم وای اینم شد دنیا؟از 365 روز ما 200 روزشو عزا داریم . ولی الام به لحظه ای رسیدم که اگه 400 روزم عزا باشه خسته نمیشمو تا آخرین دقایقش برای رضا اشک دارم .

335 روز گذشت . دیگه داریم به مراسم شب سال نزدیک میشیم .

خواستم یه خواهشی کنم ازتون .

اگه متن و شعر قشنگی دارید . برای این  روز برام بفرستید . میخوام همه کارتهای دعوت مهمانهاشو خودم درست کنم . با عکسها و متنها . لطفا کمکم کنید . :::::::::

 



نویسنده: فروغ(شنبه 85/4/10 ساعت 12:42 صبح)

نظرات دیگران ( )

  همه کیف و وسایلمو گم کردم ..............320

 

سلام

هیچی از این بدتر نیست که آدم توی فاصله 1 ساعت همه چیزشو توی تاکسی جا بزاره . و اصلا ندونه چیکار باید بکنه

ولی از اینکه اینهمه در خاطراتت گم شده بودم .

از اینکه با یادآوری بودنهات  قسمتی از دنیامو از دست دادم . خوشحالم

از اینکه به طرف صدات رفتم و پیدات نکردم . ناراحت

از تاکسی پیدا شدم و به طرف صدات رفتم بدون اینکه حواسم به کیف و وسایلم باشه.  وقتی نزدیک خونه شدم . دیدم من دستم خالی نبود تا حالا . پس وسایلم کوش؟

ولی بازم فدای سرت

فدای یه مشت از اون همه خاک سردی که 320 روز هست که  روت ریختن ....

الان حس میکنم  تو رو

اون لحظه که از همه چیزهایی که داشتی چشم پوشیدی و رفتی  ...

دارم درکت میکنم ....

یکباره آدم همه چیزو از دست بده خیلی سخته . ولی نمیدونم چرا من اصلا  ناراحت نیستم . اصلا نگران نیستم .

شاید تو هم فکر کنی من  تبدیل شدم به یه آدم .  سرد . بیروح . عصبی و دیوونه ولی این فکر هم برام مهم نیست

من فقط . با هر نفس یه قدم به او نزدیک میشم . فقط این مهمه  .... آخه من او ندارممممممممممممممم

خدایااااااااااااااااااااااااا  مرگم آرزوست ..........

من کامنت نمیخوام . فقط برای شادی روحش یه فاتحه  . لطفا

 



نویسنده: فروغ(پنج شنبه 85/3/25 ساعت 1:9 صبح)

نظرات دیگران ( )

  269 دیشب خوابتو دیدم
 
Image hosting by TinyPicImage hosting by TinyPicImage hosting by TinyPicImage hosting by TinyPicImage hosting by TinyPic
 
 
یک داستان کوتاه

کوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ که‌ دنبال‌ خدا بگردد؛ و گفت: تا کوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت.نهالی‌ رنجور و کوچک‌ کنار راه‌ ایستاده‌ بود.مسافر با خنده‌ای‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ کنار جاده‌ بودن‌ و نرفتن؛ و درخت‌ زیر لب‌ گفت: ولی‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ که‌ بروی‌ و بی‌ رهاورد برگردی. کاش‌ می‌دانستی‌ آن‌چه‌ در جست‌وجوی‌ آنی، همین‌جاست. مسافر رفت‌ و گفت: یک‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ می‌داند، پاهایش‌ در گِل‌ است، او هیچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌وجو را نخواهد یافت. و نشنید که‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز کرده‌ام‌ و سفرم‌ را کسی‌ نخواهد دید؛ جز آن‌ که‌ باید. مسافر رفت‌ و کوله‌اش‌ سنگین‌ بود. هزار سال‌ گذشت، هزار سالِ‌ پر خم‌ و پیچ، هزار سالِ‌ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ کرده‌ بود. به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید. جاده‌ای‌ که‌ روزی‌ از آن‌ آغاز کرده‌ بود. درختی‌ هزار ساله، بالا بلند و سبز کنار جاده‌ بود. زیر سایه‌اش‌ نشست‌ تا لختی‌ بیاساید. مسافر درخت‌ را به‌ یاد نیاورد. اما درخت‌ او را می‌شناخت. درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر، در کوله‌ات‌ چه‌ داری، مرا هم‌ میهمان‌ کن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، کوله‌ام‌ خالی‌ است‌ و هیچ‌ چیز ندارم. درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتی‌ هیچ‌ چیز نداری، همه‌ چیز داری. اما آن‌ روز که‌ می‌رفتی، در کوله‌ات‌ همه‌ چیز داشتی، غرور کمترینش‌ بود، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت. حالا در کوله‌ات‌ جا برای‌ خدا هست. و قدری‌ از حقیقت‌ را در کوله‌ مسافر ریخت. دست‌های‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هایش‌ از حیرت‌ درخشید و گفت: هزار سال‌ رفتم‌ و پیدا نکردم‌ و تو نرفته‌ای، این‌ همه‌ یافتی! درخت‌ گفت: زیرا تو در جاده‌ رفتی‌ و من‌ در خودم. و پیمودن‌ خود، دشوارتر از پیمودن‌ جاده‌هاست
 
 
Image hosting by TinyPicImage hosting by TinyPicImage hosting by TinyPicImage hosting by TinyPicImage hosting by TinyPic

 



نویسنده: فروغ(سه شنبه 85/3/9 ساعت 1:8 صبح)

نظرات دیگران ( )

  شد 260 روز

سلام . میدونید که دلم برای همتون تنگ میشه ولی .

ولی چه کنم . چه کنم که اصلا نمیتونم پای این نت کم سرعت بشینم .

حوصلمو سر میبره . اصلا  آدم گیج میشه   . چندین شب هست که میخوام چند تا عکس ایمیل کنم ولی مگه میشه؟

تا حالا شده؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟؟!؟!؟!؟!؟!؟!

 یه روز خیلی دلت هوای اونطرفیها رو بکنه؟ هوای اون دنیا . دلتنگ عزیزات بشی؟

دوستی میگفت :

چند وقت پیش خیلی ناراحت و عصبی بودم و توی کار خودم گیج . تصمیم گرفتم که برم بهشت  زهرا

هر چی به خانواده اصرار میکنه . هیچ کدوم حاظر نمیشن که باهاش برن

بالاخره . یکی از فامیلهاشون که اونجا بود  . بحث رو کم کنی رو پیش میکیشه !

که آره تو ترسویی و از این حرفا که الان فکر کن  توی قبر هستی چه میکنی ؟

اصلا دل اینکه توی قبر بخوابی رو داری یا نه؟

وقتی با جواب مثبت روبرو میشه . قرار میزارن ........

 بحث و جدل آخر سر به اونجا میکشه که ساعت 2 نیمه شب برن قبرستون .

 قبول میکنه و راهی میشن . شب جمعه . ساعت 2 نصفه شب

راه  میوفتن و میرن . جالب اینجا بوده که مثل روز همه بودن  توی بهشت زهرا .

 فکر میکنم خیلی ها مثل دوست جون من شبها دلتنگ میشن ...

آره . تعریف میکنه که :

نزدیک قطعه عزیزش که میشه . دوستشون میگه . ببین نشد ! به یه شرط میتونی بری اونجا که اول به قولت عمل کنی . بعد بری .

تصور کن . تاریک و همه جا فقط با نور مهتاب روشن .  ووووووووووووووووای که چه حال و هوایی

قبول میکنه

 میرن توی قطعه ای که آخرین سری  رو خوابونده بودن . بودن توجه به اینکه قبر کناریش چه خبره .

میره و توی قبر میخوابه .............

تعریف میکرد که وقتی توی قبر توی اون تاریکی خوابیدی . حس میکنی دنیا چه قد کوچیکه و آدم از اون پایین چه قدر همه چیز رو کوچیک میبینه .

آسمون چقدر نزدیکشه .....

 حتی میشد بوی کافور رو از اونجا حس کرد . ولی  اصلا ترس نداشت . اصلا

کمی راز و نیاز و قسم دادن خدا . به اینکه زودتر ازش راضی بشه ............

بالاخره بلند میشن و میرن پیش عزیزش .

 و اوجا  دقیقه ها بود که زجه میزد ............

راستی ..

 هنوز هم فکر میکنم . واقعا اون شب رضا  فهمید من پیشش اومده بودم؟



نویسنده: فروغ(دوشنبه 85/3/1 ساعت 12:59 صبح)

نظرات دیگران ( )

  به یاد سرمای برف

سلام .  ای آشنای احساس

 با اینکه خواننده های وبلاگم اینقد کم شدن ولی بازم اومدم بازم برای دلم مینویسم .

بازم از فردایی مجهولی مینویسم .

بازم به یاد فروغ مینویسم

آن روزها رفتند

آن روزهای برفی خاموش

کز پشت شیشه در اتاق گرم

هردم به بیرون خیره میگشتم

پاکیزه برف چو کرکی نرم

آرام می بارید

بر نردبام کهنه چوبی

بر رشته سست طناب رخت

بر گیسوان کاج های پیر

و فکر می کردم به فردا_ آه

فردا

حجم سفید  م ر گ

       فکرم در جستجوی سحر راه می کشد

+++++++++++++++++++++++++++++

برات شادی و خوشبختی از خدا میخوام ..

و اینکه باشه بابا  دیگه از سرمای شمال نمیگم . از سردی قلبم ! خوبه؟

 



نویسنده: فروغ(جمعه 85/2/8 ساعت 4:40 عصر)

نظرات دیگران ( )

<      1   2   3   4   5   >>   >
  خانه
  شناسنامه
 
پست الکترونیک  

 

زیارت عاشورا

   RSS 


کل بازدید : 157725
بازدید امروز : 23
بازدید دیروز : 8

  پیوندهای روزانه :

یه دنیا عاشقونه [250]
اینقدر خوبه . تو هم عضو شو [148]
[آرشیو(2)]

  فهرست موضوعی یادداشت ها
رضا[13] .
  مطالب بایگانی شده
خاطرات گذشته1

  درباره من
خاطرات گذشته1 - .:(( به یاد رضا )):.

فروغ
میدونی که:)


  لوگوی وبلاگ من
خاطرات گذشته1 - .:(( به یاد رضا )):.



  اشتراک در خبرنامه

 


 لینک دوستان من
ابوالفضل(من و گذشته)
درسا .........( فروغ )
یه دنیا ....... ( فروغ )
ساحل آرامش(بابایی)
حمید داداشی
هومن ( مهر آریانگار )
گل ووووووووووو گلدون
تو را من چشم در راهم
شهرام... ( ایران قلم )
حرفهای تنهایی.. مریم
مامان هستی.. عزیزم
((((((((( رضا ))))))))
***جمع نوشت***
مریم گلییییییییی
***کلبه *عشق****
سایبون عشق.........
علی رستگاری..........
نادو
علی رهگذر عمر
**سایت سرزمین دور**
حاج حمید
ناشناس
شهرزاد( مامان و گلک)
. آسمان
ساناز
رسول
مدنایت...علی
لیدا
::. قاصدک .::
وبلاگ مشکی پوش
سایت مشکی پوشم
موزیک گالری
میلاد
مشکی پوش 2
فقط جوووووک
سایت زنده رود
ساعات کشورها
رادیو موزیک
فرستادن کارت پستال
جدیدترین نوحه ها
قوی تنها
یه رهگذر
دانلود موزیکهای جدید
تهران سی دی
عکسسسسسسس
ایران بی بی
کلیپ گل طاها
کلیپ کربلااااا
پازل خلبان
سایت آریالایو
متقین ( کتابهای مذهبی)
sorry
عقیق( مذهبی)
خوشکل دات کام
فقط کلیپ کارت
خبرنگار
ایران و آلمان
سایت تهران 20
شیراز پاتوق
عکسهای هندی
ایران کلیپ
دهکده سبز
نسرین ثامنی
سایت کلکته
موزیکmptree
طراح قالب: پرومته
زرتشت نامه
شهدا

 لوگوی دوستان من


















Please Install a MP3 Player



  وضعیت من در یاهو
یــــاهـو